اسرا و صدرااسرا و صدرا، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

دوقلوهای من

دست نوشته های یک مادر برا دوقلوهای زیباش

بدون عنوان

خلاصه عزیزانم من به خاطر عمل بی حسی که دا شتم کمر به پایین وجودم راحس نمی کردم داشتم دیوانه میشدم انگا ریک سنگ بزرگ به من اویزان بود .من هنوز شما را ندیده بودم بقیه همه رفته بودند بخش کودکان شما را دیده بودند تا جایی که یادم هست پرستار بخش کودکان اجازه ملاقات را نمیداد تا این که کلبایی خاله وفاطمه خاله اصرار کرده بودند که از راه دور امده اند و تا دو قلو ها را نبیند نخواهند رفت چون شما اولین دو قلو هایی بودید که در خانواده ی من و بابا بهنام به دنیا امده بودید بنابر این حس کنجکاوی و اشتیاق دیدار نمی گذاشت که انها بدون دیدن شما به مرند بر گردند . خلاصه که همه موفق به دیدار شما قبل از من شده بودند .وقتی همه پیش من امدند هر کس یه نظری میداد یکی...
18 ارديبهشت 1393

تولد دو قلوها

در طول راه دعای ایه الکرسی و هردعایی که به ذهنم میرسید را میخواندم.تا این که وارد حیاط بیمارستان شدیم خانم دکتررا از  دور دیدم سراسیمه به طرف او دویدم خانم دکتر تا من را دید ایستاد بعد از سلام و احوال پرسی ایشان به من گفت خانم چقدر گریه کردی که چشمات اینقدر پف کرده گفتم خانم دکتر خیلی نگرانم تورو خدا بگو ایا بچه ها سالم هستند یا خدایی نکرده اتفاقی افتاده که شما به من نمی گید.خانم دکتر گفت خانم نگران نباشید فقط بچه ها از لحاظ وزنی کوچک خواهند بود .من به طرف بخش زنان رفتم و بابا بهنام هم به دنبال کارهای بستری رفت و برای راحتی من و شما گلهای زیبایم یک اتاق خصوصی گرفت من هم بعد از اماده شدن و پوشیدن لباس بیمارستان بدون این که کوچکترین است...
17 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

زمان به سرعت برق و باد میگذشت و من در ماه هشتم بارداری ام بودم خانم دکتر برای اگاهی از وضعیت جنین ها من را به سونو گرافی فرستاد. ساعت حوالی 9 و9.5بود و من و بابا بهنام به سونوگرافی رفتیم اقای دکتر بعد  از  معاینه گفت اب کیسه پسر تمام شده و جان بچه در خطر ا سعت و باید هرچه زودتر زایمان صورت بگیرد . وای... خدای من چه اتفاقی می خواهد سر بچه هایم بیاید.من شروع به گریه کردم و هراسان پیش خانم دکتر برگشتیم ایشان بعداز دیدن جواب سونوگرافی حرف اقای دکتر را تایید  کردندوگفتند که بچه ها دو هفته زود به دنیا میایند وبرای نمیدانم دقیقا 3شنبه بود یا 4شنبه مورخ1386/6/5ساعت 10 صبح وقت عمل دادند .شب قبل از عمل انقدر گریه کردم و به خ...
15 ارديبهشت 1393