اسرا و صدرااسرا و صدرا، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

دوقلوهای من

دست نوشته های یک مادر برا دوقلوهای زیباش

تولد دو قلوها

1393/2/17 14:04
نویسنده : لیلا
135 بازدید
اشتراک گذاری

در طول راه دعای ایه الکرسی و هردعایی که به ذهنم میرسید را میخواندم.تا این که وارد حیاط بیمارستان شدیم خانم دکتررا از  دور دیدم سراسیمه به طرف او دویدم خانم دکتر تا من را دید ایستاد بعد از سلام و احوال پرسی ایشان به من گفت خانم چقدر گریه کردی که چشمات اینقدر پف کرده گفتم خانم دکتر خیلی نگرانم تورو خدا بگو ایا بچه ها سالم هستند یا خدایی نکرده اتفاقی افتاده که شما به من نمی گید.خانم دکتر گفت خانم نگران نباشید فقط بچه ها از لحاظ وزنی کوچک خواهند بود .من به طرف بخش زنان رفتم و بابا بهنام هم به دنبال کارهای بستری رفت و برای راحتی من و شما گلهای زیبایم یک اتاق خصوصی گرفت من هم بعد از اماده شدن و پوشیدن لباس بیمارستان بدون این که کوچکترین استرسی به خود راه دهم با یاد خدا وبا پای خودم به اتاق عمل رفتم خانم دکتر هم وارد اتاق شد و به من اعتماد به نفس داد و گفت ان شا الله عمل را با مو فقیت انجام خواهد داد .من با عمل بی حسی زایمانم را شروع کردم تقریبا 15دقیقه طول نکشید که صدای ضعیف گریه یکی از بچه ها را شنیدم تکنسین بیهوشی که بالای سرم ایستاده بود گفت خانم پسرت به دنیا امد اره صدرای عزیزم تو زودتر از خواهرت پا به دنیا گذاشتی .دران لحظه من احساس کردم دارم میمیرم و قلبم دارد از جایش در می اید شروع به داد وفریاذ کردم خانم دکتر از ان طرف  پرده ای که جلوی صورتم کشیده بودند گفت خانم کمی ارام باش و تحمل کن خودتون مگه بی حسی را نخواستید من در ان لحظه احساس کردم که دار م بی هو ش می شم نگو که به من ارام بخش زده اند صدای گریه دومین بچه را هم شنیدم تکنسین بی هو شی گفت خانم دخترت هم به دنیا امد اره اسرای گلم تو 3و4 دقیقه بعد از صدرا پا به دنیا گذاشتی بعد از پایان عمل خانم دکتر بالای سرم امد و گفت خانم بچه هات قشنگ و سالم هستند بهتون تبریک میگم .من در ان لحظه که بین خواب و بیداری بودم نتوانستم چیزی بگویم اره عزیزانم شما این گونه به دنیا امدید ....تولدتون مبارکاینم عکس بیمارستان امیرالمومنین که شما در اونجا به دنیا امدید

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)