تولد دو قلوها
در طول راه دعای ایه الکرسی و هردعایی که به ذهنم میرسید را میخواندم.تا این که وارد حیاط بیمارستان شدیم خانم دکتررا از دور دیدم سراسیمه به طرف او دویدم خانم دکتر تا من را دید ایستاد بعد از سلام و احوال پرسی ایشان به من گفت خانم چقدر گریه کردی که چشمات اینقدر پف کرده گفتم خانم دکتر خیلی نگرانم تورو خدا بگو ایا بچه ها سالم هستند یا خدایی نکرده اتفاقی افتاده که شما به من نمی گید.خانم دکتر گفت خانم نگران نباشید فقط بچه ها از لحاظ وزنی کوچک خواهند بود .من به طرف بخش زنان رفتم و بابا بهنام هم به دنبال کارهای بستری رفت و برای راحتی من و شما گلهای زیبایم یک اتاق خصوصی گرفت من هم بعد از اماده شدن و پوشیدن لباس بیمارستان بدون این که کوچکترین است...
نویسنده :
لیلا
14:04