عروسی علی دایی
بالاخره روز موعود فرا رسید دوشنبه 93/5/27 روز عروسی دایی علی روزی که ما از ماهها پیش در انتظارش بودیم همگی اماده ی روز وصلت علی دایی و زندایی خدیجه بودیم صبح روز عروسی همه زود از خواب بلند شدیم زندایی اماده ی رفتن به ارایشگاه شد و ما هم بعد از خوردن صبحانه خانه را تمیز کردیم مامان مرضیه که زندایی را به ارایشگاه برده بود موقع برگشت سبزی و برگ مو گرفته بود مامان مرضیه که همش دلش می خواست برای شام عروسی دلمه درست کند با مخالفت ما روبه رو شده بود اما سر انجام کارش را کرد و صبح روز عروسی همه ی ما همراه با مامان سیما و عمه حمیده و خاله ها را بسیج کرد تا مخلفات دلمه را حاضر کنیم بالاخره هم به ارزوی خود رسید دلمه حاضر شد بابارضا میوه ها ی عروسی را از میدان اورد و با کمک اهل فامیل شسته شدند علی دایی ماشین رو برای گل زدن به گل فروشی برد و خود نیز برای اصلاح دامادی به ارایشگاه رفت من و خاله سهیلا هم اماده شدیم و به ارایشگاه رفتیم خلاصه همه با شور و هیجان خود را اماده ی رفتن به تالار کردیم عروسی در تالار ماریانا با تمام ریتم و نظم خود به شیوه ی احسن برگزار شد بعد از اتمام مراسم عروسی ما برای مراسم شام اماده شدیم مهمانان شام هم تشریف اوردند و ما را سر بلند کردند بعد از صرف شام مهمانان یکی یکی با عرض تبریک عروسی و شادباش برای عروس و داماد روانه شدند ما هم بعد از رفتن مهمانان همراه با دیگر اعضای فامیل به دنبال ماشین عروس راه افتادیم و بوق زنان و هلهله کنان به طرف خانه راه افتادیم خیلی به من و دو قلو ها و دیگر مهمانان خوش گذشت در خانه هم تقریبا یک ساعت بزن و بکوب داشتیم عروس و داماد و من و خاله ها و مامان مرضیه و بابا رضا همهگی با هم رقصیدیم و یک شور عجیبی در خانه بر پا شد خلاصه عزیزانم خیلی مراسم خوب و لذت بخشی بود بالاخره علی دایی هم قاطی مرغا شد و زندگی مشترک خود را اول با خواست خدا و دوم در زیر سایه ی پدر و مادر مهربانم اغاز کرد امید است که همه ی جوانان در چنین راهی خوشبخت و زندگی پایدار داشته باشند و امیدوارم روزی برسد که من و بابا بهنام هم بتوانیم خوشبختی شما عزیزانم را با یاری خداوند متعال ببینیم ان شالله