اسرا و صدرااسرا و صدرا، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

دوقلوهای من

دست نوشته های یک مادر برا دوقلوهای زیباش

نوروز1393

1393/3/8 15:15
نویسنده : لیلا
174 بازدید
اشتراک گذاری

امسال هم مثل سالهای گذشته ما سال تحویل همراه دو قلوها در خانه ی مامان فاطمه بودیم. قبل از تحویل سال نو بابا بهنام و دو قلو ها لباس های جدیدشان را پوشیدندومن هم سفره ی هفت سین را چیدم و اماده ی تحویل سال جدید شدیم ساعت حوالی 8/30سال1392کوله بار پر از غم وشادییش را جمع کرد وجای خود را به سال1393داد.ان شالله امسال برای همه ی مسلمانان سال پر از برکت و شادی باشد برای من و عزیزانم همچنین ...بالاخره بعد از تحویل سال مامان فاطمه با تک تک ما رو بوسی کرد و عید را تبریک گفت من هم صورت گلهای زندگی ام اسراوصدرا و همچنین عمر و بر کت زندگی ام بابا بهنام را بوسیدم و سال نو را تبریک گفتم.مامان فاطمه به من و دو قلو ها 50هزار تومن عیدی داد و من هم که برای مامان فاطمه یک بلوز گرفته بودم را به او دادم.بعد از امدن عمو حامد همگی با هم شام خوردیم بعد از شام عمو حامد 10هزار تومن به دو قلو ها عیدی داد.من هم از او تشکر کردم .و پس از خداحافظی از انها به خانه ی مامان مرضیه رفتیم ضمنا بابا رضا در سفر بود و قبل از سال نو عیدیمان را که150هزار تومن بود را داده بود .علی دایی هم برای دو قلوها هر کدام10هزار تومن عیدی دادوهمچنین خاله سهیلا10 هزار تومن و خاله سمیرا10 هزار تومن و عمو هادی 20 هزار تومن دایی های بابا 40 هزار تومن و دایی های من 5هزار تومن برای دو قلو ها عیدی دادند دست همشون درد نکند .و ان شب مادر خانه ی مامان مر ضیه خوابیدم .2و3روز مشغول دیدوبازدید شدیم مامان فاطمه و عمو حامد روز اول سال به تهران رفتندوبه ماهم گفتند که اگر دلتان خواست شما هم بیایید روزدوشنبه 4عید بابا بهنام گفت لیلا من خیلی خسته شدم دلم می خواهد به تهران بروم تا اب و هوایم عوض شود اگر شما هم می خواهید با من بیایید.بنابراین ما تصمیم به مسافرت و دیدار از خانواده دایی بابا بهنام گرفتیم اما قبل از سفر به خانه امدیم و وسایلمان را جمع کردیم وشب خوابیدیم و صبح روز 3شنبه باماشین راهی سفر شدیم این اولین باری بود ما به تنهایی به مسافرت میرفتیم و همچنین اولین باری بود که به خانه ی دایی بابا بهنام بعداز 9سال زندگی مشترک می رفتیم.عصرساعت8/30ما به تهران رسیدیم.عمو حامدواحمد پسر دایی سر چهار راه قزوین منتظر مابودند.ومارا تا خانه دایی راهنمایی کردند وقتی به خانه رسیدیم دایی وزندایی بابا بهنام به پیشوازمان امدند و به ما خوش امد گفتند بعد از سلام واحوالپرسی و رو بو سی و تبریک عید ما را به خانه دعوت کردند مامان فاطمه هم به پیشواز ما امد واز دیدن ما خیلی خوشحال شد ما وارد خانه شدیم ودر خانه هم با دختر دایی بابا و مامان بزرگ بابا رو بوسی  کردیم خلاصه بعد از تمام شدن مراسم خوش امد گویی همه کنار هم نشستیم . وزندایی از ما پذیرایی کردند دو قلو ها با دیدن فاطمه دختردایی و نوه هایی دایی مبینا و علی ذوق زده شدند و با هم رفتند بازی کردند.سفره ی شام پهن شد زندایی ته چین با مرغ و سوپ و سالاد درست کرده بود ما بعد از خوردن شام از ان جا که خیلی خسته بودیم به اتاقی که زندایی نشانمان داد رفتیم زندایی جاهایمان را پهن کرد بابا بهنام هم درطبقه بابا پیش دایی و پسر ها خوابید شب سپری شد و صبح با صدای بچه ها و مامان بزرگ از خواب بلند شدم زندایی و مامان فاطمه از صبح علی الطلوع در اشپز خانه تدارک ناهار را میدادند. من و دو قلو ها از خواب بلند شدیم . دو قلو ها بعداز خوردن صبحانه ی مفصل که پهن بود به حیاط رفتند و با بچه ها بازی کردند و من هم سفره را جمع کردم ودر اشپز خانه به کمک بقیه رفتم خلاصه 4و5 روزی که ما درخانه ی دایی بودیم خیلی به من و بچه ها خوش گذشت و خیلی مورد احترام واقع شدیم روز4شنبه من و بابا بهنام و بچه ها به گردش در تهران رفتیم ان روز ما به میدان ازادی  رفتیم واز نمایشگاه دایر در میدان دیدار کردیم و کلی در تهران گشتیم روز 5شنبه همراه احمد به شاه عبدالعظیم رفتیم  دو قلو ها در حیاط حرم بازی کردند و من و بابا بهنام به زیارت رفتیم و بعداز خواندن نماز و زیارت نامه بر گشتیم و به خانه رفتیم  روزجمعه هم با صابر پسر خاله ی بابا به بازار بزرگ تهران رفتیم و خرید کردیم و عصر روز جمعه همه گی باهم (عمو حامد مامان فاطمه صابر احمد فاطمه) به طرف قم خانه ی دایی منصور بابا راهی شدیم ان شب درخانه ی دایی ماندیم بعد از شام من و صدرا و مامان فاطمه به زیارت حرم حضرت معصومه رفتیم وبعد از خواندن نماز و زیارت نامه به خانه بر گشتیم. و صبح بعد ازخوردن صبحانه به بازار قم رفتیم و یک کادو واسه ی خانه ی دایی و یک کادو برای پسر دایی محمود بابا گرفتیم ناهار هم به خانه ی پسردایی بابا دعوت بودیم . و خلاصه بعد از گشت و زیارت در قم عصر به جمکران رفتیم اما قبل از رفتن به جمکران به زیارت مزار خاله گوهر رفتیم ولی هر چه گشتیم نتوانستیم مزارش را پیدا کنیم بنابراین بعد از خواندن فاتحه به روح خاله گوهر به جمکران رفتیم در مسجد نماز امام زمان را خواندیم.و بعد از نوشتن نامه به اقا از ان جا هم خدا حافظی کردیم و به طرف تهران راهی شدیم شب به تهران و به خانه ی دایی بر گشتیم.و 2روز در ان جا بودیم و روز 1شنبه از دایی و زندایی به خاطر زحمت هایی که به انها داده بودیم تشکر کردیم وراهی تبریز شدیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

ورود به نی نی وبلاگ

ارسال نظر در این پست تنها برای نی نی وبلاگیها مجاز می باشد، بدین منظور لطفا ابتدا وارد منوی کاربری خود در نی نی وبلاگ شوید.